سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  دفترچه
[ و روایت شده است که حضرتش روزى میان یاران خود نشسته بود . زنى زیبا بر آنان بگذشت و حاضران دیده بدو دوختند . پس فرمود : ] همانا دیدگان این نرینگان به شهوت نگران است و این نگریستن موجب هیجان . پس هر یک از شما به زنى نگرد که او را خوش آید با زن خویشش نزدیکى باید ، که او نیز زنى چون زن وى نماید . [ مردى از خوارج گفت خدا این کافر را بکشد چه نیک فقه داند . مردم براى کشتن او برخاستند ، امام فرمود : ] آرام باشید ، دشنام را دشنامى باید و یا بخشودن گناه شاید . [نهج البلاغه]
وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
72741
بازدیدهای امروز وبلاگ
0
بازدیدهای دیروز وبلاگ
24
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
دفترچه
لوگوی وبلاگ
دفترچه
بایگانی
زمستان 1383
پاییز 1383
اوقات شرعی
لینک دوستان

بهار و پریا
همه چیز در یکی

لوگوی دوستان










اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   خاطره نویس  

عنوان متن نامردی چهارشنبه 83 آذر 18  ساعت 8:59 صبح

سلام بچه ها

اول از همه شهادت امام جعفر صادق (ع) رو به همه شما تسلیت می گم

دیروز حسابی خوش گذشت به قول بچه ها دیگه ما توی اون کلاس درس نمی خونیم فقط می خوریم و می گیم و می خندیم.
ولی خانم و نتونست نون خامه ای بزرگ گیر بیاره مجبور شد دسری بگیره آقای س هم که وقتی دید نون خامه ای نیست شروع کرد غرغر کردن
می گفت: من از دیشب شام نخوردم بخاطر نون خامه ای اونوقت تو رفتی دسری گرفتی (ولی واقعا صبحونه نخورده بود)

استاد هم که دنبال همچین موقعیت هاییه شروع کرد به دری وری گفتن بهش : ای کارد بخوره تو اون شکمت جای دستت درد نکنست . کوفتت بشه . آسکاریس همشو تو شکمت خالی کنه . زهر مار بخوری به تنت زهر شه و .....

ما هم که فقط می خندیم
____________________________________________

راستی یه چیز دیگه واقعا که از دست بعضی ها آدم نمی دونه چیکار کنه

یکی از دوستای پدرم می خاد واسه پسرش که تقریبا همسن خودمه یه سیستم جمع کنه و اون روز به من می گه اگه اینکارو بکنی ممنون می شم
منم گفتم من راستش دستمزدم رو می گیرم ها

گفت باشه شما برید قیمت قطعات رو بگیرید تا بعد!
ما هم رفتیم و قیمت گرفتیم و برگشتیم

باز دیروز پسره اومده می گه بیا بریم بازار پایتخت یه قیمتی بگیریم !
گفتم چرا باز بریم پایتخت
می گه بابام با یه نفر اونجا دوسته می خاییم از اونجا جمع کنیم بهش گفتم مگه قرار نبود من جمع کنم می گه خوب الان وقتی آشنامون هست که .......

منم موندم توی اینهمه بی معرفتی
اینهمه وقت آدم رو می گیرن(دو روز) بعد می گن نه شما نمی‏خاد جمع کنی. تازه بازم میان سراغ آدم که بریم باهاشون ببینیم که مثلا یارو سرشون کلاه نزاره.

منم بهش گفتم مگه من وقتم رو از سر راه آوردم که واسه شما خرجش کنم.

نظر شما درباره همچین آدمایی چیه؟
____________________________________________
در ضمن ممنونم از دوستان خیلی خوبم که هر روز میان و نظر می دن

خدمت دلتای عزیز هم عرض کنم که من هر کاری کردم نتونستم لوگوی شما رو بزارم البته اجازه نداد که بزارم همین که مجبور شدم لینک بدم

اگه دوستان دیگه ای هم می خان تبادل لینک کنیم بگن من در خدمتم

تا بعد خداحافظ


  نظرات شما  ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

اسم بد گذاشتن روی همدیگه
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ