سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  دفترچه
دانش دو گونه است : دانشی که مردم ناگزیر از فراگیری آن هستند و آن رنگ[ ظواهر [اسلام است و دانشی که مردم اجازه دارند آن را واگذارند و آن قدرت خداونداست . [امام علی علیه السلام]
وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
71396
بازدیدهای امروز وبلاگ
8
بازدیدهای دیروز وبلاگ
9
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
دفترچه
لوگوی وبلاگ
دفترچه
بایگانی
زمستان 1383
پاییز 1383
اوقات شرعی
لینک دوستان

بهار و پریا
همه چیز در یکی

لوگوی دوستان










اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   خاطره نویس  

عنوان متن به دخترا اعتماد نکنید چهارشنبه 83 آذر 25  ساعت 2:58 عصر

سلام بچه ها خوبید؟

من همین الان تازه از آموزشگاه برگشتم قرار بود فقط بریم و امتحان بدیم ولی مجبور شدیم 1 ساعت و نیم تو کلاس بمونیم و جوک بگیم و بخندیم (عجب کلاسی جای اینکه بشینیم بخونیم جوک می گیم و می خندیم).
آخه استادی که قرار بود امتحان بگیره هنوز نرسیده بود.

آموزشگاه ما یجوریه که یه استاد فقط واسه امتحان گرفتنه اونم شفاهی باید بریم توی یه کلاس جدا که هیچ کس نیست و اون سوال می کنه و ما باید تا می تونیم بهش توضیح بدیم تازه به هیچ کس هم 20 نمی ده و اگه از 18 پایین تر بشی ردی!!!

ما هم که از خودمون مطمئن بودیم با استاد نشسته بودیم و کلی می گفتیم و می خندیدیم.

از کلاس ما که همه قبول شدیم منم شدم 5/18. تنها اشتباهات منم حروف اضافه بود که درست نمی گفتم ولی چون استاد منو می شناخت که پسر خیلی خوب و درس خونیم 5/18 داد (ولی باید بیشتر می داد)
______________________________________________________________________

یه چیز دیگه

من به همه گفتم این دخترا موجودات واقعا عجیبی هستن ولی کسی باور نمی کنه چرا؟ الان می گم.

دیروز که یادتونه می خواستم با دو تا از دخترای دوره قبل برم جایی .

قرار بود بیان آموزشگاه و با هم بریم منم اونقدر وایسادم که از سرما داشتم یخ می زدم.

بعد رفتم و زنگ زدم ببینم کجان میگه من که پیغام داده بودم من نمیام!!!!!

گفتم : به کی گفتی ؟ من که نمی دونستم
گفت: صبح زنگ زدم به خواهرت هم گفتم به منشی آموزشگاه هم سپردم که یه وقت منتظر نشی من نمیام.

ولی نه منشی آموزشگاه خانم ج نه خواهرم به من نگفته بودن

حالا فهمیدید من دیروز از 4 تا دختر حسابی رو دست خوردم

تا من باشم دیگه به دخترا اطمینان نکنم.

حالا باور کردید؟

ناراحت نشید شوخی کردم خیلی هم همشون دخترای خوب و گلی هستن و همیشه هم با معرفت بودن یه کار مهم واسشون پیش اومد که نتونستن بیان و من تنهایی رفتم


  نظرات شما  ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

اسم بد گذاشتن روی همدیگه
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ